رود خانه با عشق رسيدن به دريا، سر چشمه را پشت سر ميگذارد......
زندم از اينکه دوباره يه سوال بي جوابم که دوباره مات و مبهوت بين بيداري و خوابم
گاهي بين جادم و گاهي تو مسير اشتباهي گاهي ميرسم به مقصد گاهي هم سرود دو راهي
ام هر رسيدن من اول کوچ دوبارس اين عبور پر هياهو بي صدا تر از اشارس
خوب و بد هميشگي نيست گاهي وقتا يه خياله خيلي از جواب ها حتي واسه من هنوز سواله
من ÷ي همون جوابم که کسي نگفته باشه گاهي ميترسم و اين ترس از من جدا شه
تو تموم لحظه هاي تلخ و شيريني که دارم يکي انگار توي قلبم ميگه تنهات نميذارم
حکايت نا اشنا
اين حکايت برايت اشناست که من در کنار مرداب تنهايي به دنيا امدم، در اين سوي جلبک هاي فرسوده دوران کودکي ام را سپري کرده ام دوران نوجواني ام را در مرز بين حقيقت و خيال گذشت جواني ام را در مرز بين حقيقت و خيال گذشت جواني ام را به پير مردي سپيد مو داده ام که از دار دنيا تنها تجاربش براي او مانده بود دوران ميانسالي مرا غازان هوايي از حفظ هستند زيرا به روي دستان مه گرفته اند فرود امدند از پيري چه بگويم که جز اوارگي و در به دردي چيزي نديدم خانه ام در ميان بوته هاي خشک شده بيابان ها بود ايا باز هم ميخواي جدا شوي و به اسمان پرواز کني؟
واي از اين مصيبت
انسان با ديدن حقيقت به کلي از پا در مياد،نا اميدي اون رو به حقيرترين موجود روي زمين تبديل ميکنه با خودش ميگه اين ديگه پايان راهه؟!اما غافل از اينکه يکي اون بالاست که خيلي خوب هواشو داره.خداي بزرگي که در حق بنده هاش فوق العاده رئوفه،با فرستادن فرشته هاي زميني لطفرا در حق اون بنده تموم ميکنه تا در هنگام سختي و بلا غصه هاش کمتر و احساس تنهايي نکند.بعضي از ما ادميان پر توقع هستيم پروردگارا به خاطر موهبتي که به واسطه ان فرستاده مهربانت بر من ارزاني کرديف تو را سپاس ميگويم