پيام
+
يکي بود يکي نبود زير گنبد کبود يکي بود که خسته بود يه گوشه نشسته بود توي دل داد ميکشيد يا که فرياد ميکشيد هيچ کي تو شهر دلش صداشو نميشنيد قصه هاش پر از غمه غصه دار و ماتمه از دلش هر چي بگم ميدونم بازم کمه قصه هاش مثل منه رنگ زخم و مرحمه نميشه دروغ بگم قصهء دله منه

beran
89/5/23
دنياي سياه من
آخي عزيزم!