هیچ کاری لذت بخش تر از این نیست که با آب دریابازی کنم وموجهاراتاب بدم.
هیچکاری شیرین تر از این نیست که رازهایم را به شب بسپارم وتو را به دامان
دریا بسپارم وبه ماه بگویم همه آینه ها از آبی که در حوض می رقصند متولد
میشوند.از اینکهیاد بگیریم به زبان حباب ها حرف بزنیم وستاره هایی را که بیدارند
بشمارم،با خورشید روز تازهای را آغاز کنم وبه عیادت تاکهای کهنسال بروم .سوار
باد شوم و آدم برفی هایی را ببینم که روی زانوی برفها به خواب رفته اند شبهاروی
پشت بام می روم وستاره هایی را که برای من گذاشتی مشتا قانه بچینم .....