چشمانت آسمان زندگی ام شده بود هم ستاره
داشت هم سیاهی شب هم روشنایی روز و هم
ابری برای باریدن گاهی خورشید آسمان زندگی ام
به قدری می در خشیدکه همه چیز فقط با نور آن
دیده می شد گاهی هم خاموش بود وسرد وقت
که در یای چشمانت طوفانی می شود از زندگی ام
هیچ نمی ماندحتی ردپایی از حضورم درساحل بودن