آب -بابا........
یه قصه قدیمی یه قصه گوی خسته ....
وقتی بابا نداری نوشتنش رو تخته خیلی سخته
بابا ندارم بابا چشماشو بسته
بابا چشماتو واکن ببین قلبم شکسته
خدا بابا نمرده بابا اهل نَبرده
یه گوشه ای میمیرم اگه که بر نگرده
بابا چشماتو واکن منو نگاه کن
ببین دلم شکسته بابا لباتو وا کن
منو نگاه کن ...منو صداکن....
رفتی بابای خوبم می خوام برم رو خورشید
عکس تو روبکوبم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم