دیشب دریای دلواپسی هایم را غزل غزل گریستم
اینک آکنده از بغضی ناشکفته با دلتنگی هایم شعر می سرایم
تودرچشمان مهتابی کدامین ستاره خفته ای
که حتی یک لحظه به دنیای رویاهایم سرک نمی کشی؟
تودرکدامین سرزمین خانه کرده ای که فریاد بلند دردهایم رانمی شنوی ؟
ای خسته از تکرار تنها دلخوشی ام تکرارلحظه هایست که
در این سراب سوخته با خیالش زنده مانده ام