می خواستم بخندم وگریه امان نداد
آمد بهار وشانه مرا تکان نداد
مثل همیشه خنده ما طرح گریه داشت
مثل همیشه سفره من بوی نان نداد
در خلوت شبانه باران نشسته ام
انبوه بغض فرصت فریادمان نداد
آغاز تازهای ست جدایی ،قبول کن
عشق از ورای فاصله ،دستی تکان نداد
تا گم شدم پیش قدمهای سست خودم
دیگر کسی نشان مرا نشان نداد
پرواز فرصتی ست که از دست می رود
وقتی که سهم بال مرا آسمان نداد