هیچ کاری لذت بخش تر از این نیست که با آب دریابازی کنم وموجهاراتاب بدم.
هیچکاری شیرین تر از این نیست که رازهایم را به شب بسپارم وتو را به دامان
دریا بسپارم وبه ماه بگویم همه آینه ها از آبی که در حوض می رقصند متولد
میشوند.از اینکهیاد بگیریم به زبان حباب ها حرف بزنیم وستاره هایی را که بیدارند
بشمارم،با خورشید روز تازهای را آغاز کنم وبه عیادت تاکهای کهنسال بروم .سوار
باد شوم و آدم برفی هایی را ببینم که روی زانوی برفها به خواب رفته اند شبهاروی
پشت بام می روم وستاره هایی را که برای من گذاشتی مشتا قانه بچینم .....
تکه ابری بهر زبان ونگاه اطرافیان وحرفهایشان خنجری میدانم که هر لحظه به قلبم فرو میدهندوغم غصه با من آشنا هستند من را دوست داشتند من نیز آنها رادوست دارممگر می شود کسی غم وغصه را دوست نداشته باشد خودم را زندانی احساساتم می کنم که جرمی سنگین متحمل شده وجرمش زنده بودن است پس خودم اعتراف می کنم که به این جرم مبتلا شده ام ای کاش هرچه زودترمرگ مرا در بر می گرفت درقلبم حتی یک ستاره هم وجودندارد وقلبم می کوید که دیگرطاقت تورا ندارم میگویم چاره ای نیست سرنوشت این طور خواسته ای کاش همیشه از تپش می افتادی آن وقت برای هیشه بردگی ات را میکردم ای کاش دل پاره پارهام را می دیدید آنو قت دلتان اگر سنگ وفولاد بود آب میشد قلب انسانهای اطرافیانم همه از سنگ است نا امیدی را دوست دارم چون تنها کلمه ای است که زندگی ام با او آشناست من غم را دوست دارم چون در نگاهم است باغ زندگی ام کویری خشک لبهای من تشنه زندگی ومحبت است رنگ زندگی ام سیاه هست نام وفامیلم را می نگارم که نا مم نا امیدی فامیلم سیه بخت زندانی زندان زندگی ام مجروح از بازی سرنوست محکوم به زندگی ام اگر خواستید روزی مرا پیدا کنیداین نشانی معرفی کنید دختری رانده از سرنوشت خسته از زندگی که سردی را دوست داشت چون تنها کلمه ایبود که به اوصفت زندگی را نشان میداددختری که خزان را دوست داشت چون رنگ زندگیاش بود دختری که کویر را دوست داشت چون تنها یادگار باغ سرسبزی اش بود دختری که غروب را دوست داشت چون غروب جانی تازه به او می بخشید دختری که تنهایی را دوست داشت چون تنها یاراو بوددر آخر هنگام مرگ مرا در طابوت سیاهی بگذارید تا همه بدانند که سیه بخت بودم چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانندچشم انتظار از این دنیا رفتم دستانم را باز بگذارید تا همه بدانند که دست خالی از این جهان رفتم پاها ی طاول زده ام را ازطاوت بیرون بگذارید تا همه بفهمند که زیاد در کوچه های عاشقان در جستجوی عشق بودم قلبم را بیرون بیاورید تا همه بدانند چیزی در آن جز مهرومحبت در آن نیست ودر آخر تکه یخی رابه صورت صلیب در آوریدوبر سنگمزارم بگذارید تا با اشعه خورشید آب شودوبجای مادرم گریه کندوبر سنگ مزارم بریزد ودر آخر برروی سنگ مزارم بنویسیدخسته دلی خفته در این خلوت خاموش او زاده غم بود زغمهای جهان گشته فراموشونامم تنها شهرتم آواره نام پدر مخالف عشق نام مادرنفرت از عشق جرم به دنیا آمدن محکومیت مرگ.ودر آخر این شعر را حک کنید
آنقد ر با آتش دل ساختم وسو ختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری ببین کسی برآتش من آبی نزد
گر چه همچون برق از گرمی سرا پا سوختم
سوختم اما نه مثل شمع طرب در بین جمع
بدان که داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو شمعی که پیشش افروزنه آفتاب
سوختم در میان مهرویان بیجا سوختم
شمع گل هم هرکدام از شعله ای در آتشند
در میان پاکبازان من تنهاسوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم واز ماتم خود عالمی راسوزاندم
تنهایی خیلی سخته وقتی اشکات سرازیره ودستی نیست که پاکشون کنه. وقتی قلبت شکسته و کسی نیست که تیکه هاشو جمع کنه. وقتی دستات سرد شده و دستی نیست که گرمش کنه. وقتی ناامیدو بریده از همه چیز وکسی نیست که تنها امیدت باشه. وقتی همه ی وجودت یه دنیا حرف دارن وگوشی نیست که بشنوه.
غربت را نباید در الفبای شهر غروب جستجو کرد. همین که عزیزت نگاهش را به دیگری فروخت
وقتی دلم برات تنگ میشه یه ستاره از اسمونمی افته . اگه اسمون بی ستاره شد تقصیر خودته
الفبایکاش که یک ماهی قشنگ
برای ما فال می گرفت
برامون از فرشته ها
امانتی بال می گرفت
با بال اون فرشته ها
تو آسمون پر می زدیم
به شهر بی ستاره ها
به آرومی سر می زدیم
شب که می شد، امانت
فرشته ها رو می دادیم
چشمامونو می بستیم و
به یاد هم می افتادیم
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب
سه پری نشسته بود
زارو زار گریه می کردند
پریا
مثل ابر های باهار گریه می کردند پریا
از افق جرینگ جرینگ صدای زنجیر می اومد
از ابد از توی برج ناله شبگیر می اومد
پریا گشنتونه
پریا تشنتونه
پریا خسته شدیم
مرغ پر بسته شدین
چیه این های هایتون
گریتون وای وایتون
گریتون وای وایتون
پریای نازنین چه تونه زار می زنید
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گید که برف می یاد
نمی گید بارون می یاد
نمی ترسید پریا
د نیای ما غصه نبود
پیغومه سر بسته نبود
دنیای ما عیون هر کی می خواد بدونه
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبر دار داره
دنیای ما همینه
بخواهی نخوای اینه
هیچ کس نمی تونه به دلش یاد بده که نشکنه!! ولی حداقل می تونیم یادش بدیم وقتی که شکست لبه ی تیزش دست اونی رو که شکستش رو نبره
عشق یتیم تر از آن است که به دست رودخانه ی روزگار سپرده شود همیشه برای عشق بجنگ ولی هیچوقت اونو گدایی نکن
در زندگی کسانی هستند که مانند دو خط موازی یکدیگر را دوست دارندو با یکدیگر مهربانند
ولی این دو خط هیچگاه به هم نمیرسند
!
چون این یک قانون استهمیشه روشنترین آینده ها بر روی گذشته های فراموش شده شکل می گیرند
پس تا غم و غصه های گذشته رو فراموش نکنی
آدم ها مثل کتابن از روی بعضی ها باید مشق نوشت ... از روی بعضی ها باید جریمه نوشت ... بعضی ها رو باید چندبار خوند تا معنیشونو بفهمیم ... و بعضی ها رو باید نخونده دور انداخت
پرمعنی ترین کلمه (ما)است آن رابه کارببر. سازنده ترین کلمه (گذشت) است آن راتمرین کن. سرکش ترین کلمه (هوس )است با آن بازی نکن. بی رحمترین کلمه (تنفر)است ازبین ببرش. خودخواهانه ترین کلمه (من )است خطش بزن. ناپایدارترین کلمه(خشم)است آن رافروببر. بانشاط ترین کلمه (کار)است به آن بپرداز. بازدارنده ترین کلمه (ترس)است باآن مقابله کن. پوچ ترین کلمه (طمع)است آن را بکش. و عمیقترین کلمه (عشق)است به آن ارج بده
کسی رو که دوستش داری براش بنویس دوستت دارم .آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته به این سادگی پاک شدنی نیست
همیشه با حس شنوایی خود صدای عشق را گوش کن. همیشه با حس چشایی خود طعم عشق را مزه کن
هیچ وقت به خودت مغرور نشو ....... برگ ها همیشه وفتی می ریزن که فکر می کنن طلا شدن
توی زندگی 3 راه رو دنبال کن
:1.دوست داشتن را برای یک تجربه
2.عاشق شدن رو برای یک هدف
3.فراموش کردن رو برای قبول واقعیت!!
در عشق راهی برای عقل نیست آنانکه عاقلانه عاشق شده اند
عاشق نیستند عاقلند.
آنانکه عاشقانه عاشق شده اند ، دیوانه اند
اگه یه روز بهت گفتند 1000 نفر دوستت داره،بدون اولیش منم.
اگه یه روز بهت گفتند 100 نفر دوستت داره،بدون اولیش منم.
اگه یه روز بهت گفتند 10 نفر دوستت داره،بدون اولیش منم.
اگه یه روز بهت گفتند 1 نفر دوستت داره،بدون اون یه نفر منم.
اگه یه روز بهت گفتند کسی دوستت نداره،بدون من مردم!!!
عشق یتیم تر از آن است که به دست رودخانه ی روزگار سپرده شود
عشق حقیقی تر از آن است که پشت ابری پنهان شود
کاشکی کوله باردردو از رو دوشم بر میداشتی میون این شب تردید منوتنها نمیگذاشتی
آسمون فرصت پرواز منو ازم گرفت .گوشه قفس نشستم تاکه باورم کنی
با وجودی که دلم می خواست از این خونه برم همه درها رو بستم تا که باورم کنی
کاشکی کوله بار دردوازرو دوشم برمی داشتی میون این شب تردید منو تنها نمی گذاشتی