این گلها به افتخار داداش عزیزم آقا ایمان که افتخار دادن وبه وبلاگم تشریف آوردند
من منتظر آن بهترین طلوع آسمانیم
تابلو کاربا رنگ وروغن
تابلوکار بارنگ وروغن
کاربا آبرنگ
کار با آبرنگ
کار با آبرنگ
بی صدا در خود میشکنم وتو شکستم را نمی بینی .
سکوت میکنم وتو این بلند ترین فریاد را نمیشنوی .
توبرایم خورشید بودی اما رفتی وغروب را بر دشت دلم
گستراندی جایی سراغ داری عاری از خاطره تیک تاک
ساعت ،مرگ ثانیه ها رادر فراغت فریاد می زند .تلخ است
خیلی تلخ ،ماندن وبی تو ،جای خالی ات را حس کردن .
می خواستم بخندم وگریه امان نداد
آمد بهار وشانه مرا تکان نداد
مثل همیشه خنده ما طرح گریه داشت
مثل همیشه سفره من بوی نان نداد
در خلوت شبانه باران نشسته ام
انبوه بغض فرصت فریادمان نداد
آغاز تازهای ست جدایی ،قبول کن
عشق از ورای فاصله ،دستی تکان نداد
تا گم شدم پیش قدمهای سست خودم
دیگر کسی نشان مرا نشان نداد
پرواز فرصتی ست که از دست می رود
وقتی که سهم بال مرا آسمان نداد
دیشب دریای دلواپسی هایم را غزل غزل گریستم
اینک آکنده از بغضی ناشکفته با دلتنگی هایم شعر می سرایم
تودرچشمان مهتابی کدامین ستاره خفته ای
که حتی یک لحظه به دنیای رویاهایم سرک نمی کشی؟
تودرکدامین سرزمین خانه کرده ای که فریاد بلند دردهایم رانمی شنوی ؟
ای خسته از تکرار تنها دلخوشی ام تکرارلحظه هایست که
در این سراب سوخته با خیالش زنده مانده ام
تورا در ایوان دیروز می بینم ،با پیراهن تابستان
باگوشواره هایی از خوشه های طلایی پاییز ،
با چشمانی که بهاری وار به من خیره شده .
چشمانیکه معمای کوچ وفصل رودخانه وکودکی بود.
توهمپای نسیم بودی وقتی قاصدک رابه
مهمانی شکوفایی ات فرا خواندند .
تو یک جرعه باور بودی برای دلی که تردید را بهانه کرد
تا در این رفتنهای بی حادثه تنهایت بگذارد
ومن چقدر ساده بودم.
انگار فرشتگان دیشب تو را لب ایوان گذاشته بودند
،انگار آمدی که بمانی ،آمدنی که خاطره شد .
روزهاحجمی از شکوفه بر تن می کردی و
شبهاحریر سیاه شب سابیان خلوتت بود .
بگذار برایت ان نغمهای باشم که
با شنیدنش لبریز از احساس میشوی .
بگذار کنار صدایت نفس تازه کنم بگذار با صدایت
،صدایم بگیرد ،بغض کنم ،گریه سر دهم
ای صدای همه تنهاییهای بیصدای من......
جاده پر است از یک نگاه ومن در امتدادلحظه هابه
دنبال حضور دیگری هستم
افق خاکستری ست.دم دمه های غروب است .
جاده پر است از سکوت ،بوی رودخانه وصدای
گنجشکان......من منتظر پشت پنجره، مثل
هرغروب ،پرمازنیامدنهایت،.................
.............................................
آب -بابا........
یه قصه قدیمی یه قصه گوی خسته ....
وقتی بابا نداری نوشتنش رو تخته خیلی سخته
بابا ندارم بابا چشماشو بسته
بابا چشماتو واکن ببین قلبم شکسته
خدا بابا نمرده بابا اهل نَبرده
یه گوشه ای میمیرم اگه که بر نگرده
بابا چشماتو واکن منو نگاه کن
ببین دلم شکسته بابا لباتو وا کن
منو نگاه کن ...منو صداکن....
رفتی بابای خوبم می خوام برم رو خورشید
عکس تو روبکوبم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم